بعد از فوت ابوطالب که حامى
باقدرتى براى پیامبر اکرمص به حساب مىآمد، آزار و شکنجه مشرکین نسبت به
پیامبرص و مسلمانان شدّت یافت ولى پیامبرص از فعالیت تبلیغى خویش دست
برنمىداشت و از موقعیّتهاى گوناگون بهره مىبرد یکى از این موقعیّتها
موسم حجّ هر سال بود که انسانهاى زیادى براى زیارت کعبه به مکّه مىآمدند
یثرب، شهرى در نزدیکى مکّه بود و
دو قبیله اوس و خزرج در آن زندگى مىکردند این دو قبیله همیشه با هم اختلافو نزاع داشتند موسم حجّ فرا رسید و یثربیان به مکّه آمدند پیامبر اکرمص درکنار کعبه به تبلیغ اسلام پرداخت و عدّهاى از بزرگان خزرج با شنیدن کلماتپیامبرص که بوى صلح و دوستى از آن به مشام مىرسید، عامل رفع اختلافهاى
خود را یافتند آنان به اسلام گرویدند و پس از بازگشت به یثرب، خاندان خود
را به اسلام دعوت کردند سال بعد دوازده نفر از آنان به گونه مخفیانه در
عقبه با پیامبرص پیمان بستند و از رسول خداص خواستند فردى را براى راهنمایىدیگران به یثرب بفرستد پیامبر اکرمص نیز مصعب بن عمیر را به همراه آنان
فرستاد با ورود مصعب به یثرب و ارشادات قرآنى وى، مردم گروه گروه به اسلام
روى آوردند و آیات قرآن را به گوش جان شنیدند
سال بعد هفتاد نفر از سران یثرب درموسم حجّ به مکّه رفتند و نیمه شب در عقبه با پیامبرص ملاقات کردند و ضمن
بیعتى با ایشان، متعهّد شدند همانطور که از زن و فرزند خویش حمایت مىکننداز رسول اللهص نیز حمایت کنند
بزرگان قریش از پیمان یثربیان، با
پیامبرص آگاه شدند و خشمشان بالا گرفت آنان جلسهاى تشکیل دادند تا براى
جلوگیرى از پیشروى اسلام چارهاى بیاندیشند
پس از مشورتهاى فراوان قرار بر
این شد که از هر قبیله فردى انتخاب شود و همگى این افراد، شبانه به خانه
پیامبرص هجوم آورند و با همدیگر او را به قتل برسانند تا دعوت به اسلام
ریشه کن شود
خداوند متعال، پیامبر خویش را از این نقشه آگاه ساخت و به او فرمان داد على ع را در جاى خویش بخواباند و خود به یثرب هجرت کند
پیامبرص جریان را با على ع در میانگذاشت و نظر او را جویا شد على ع گفت آیا شما سالم مىمانى؟ حضرت فرمود
آرى على ع لبخند رضایتى زد و شکر خدا را با سجدهاى به جا آورد سرانجام
رسول خداص در سال سیزدهم بعثت، پس از تحمّل رنج و مشقّتهاى فراوان به سوى
یثرب هجرت کرد مشرکان که براى قتل پیامبرص به خانه او هجوم آوردند با على ع روبرو شدند و دریافتند که پیامبر اکرمص از شهر خارج
شده است آنان به دنبال حضرت از شهرخارج شدند و توسّط شخصى ردیاب به غار ثور رسیدند تار عنکبوتى که بر در غارتنیده شده بود به آنان اطمینان داد که پیامبرص در غار نیست
رسول خداص پس از سه روز توقّف در غار و اطمینان از ناامید شدن کفّار از آنجا خارج شده و به سوى یثرب حرکت کرد
مسلمانان یثرب با شور و شوقى
فراوان به استقبال پیامبرص آمدند و او را در محلّ قبا چون نگین انگشترى در
میان گرفتند پس از دو روز پیامبرص وارد یثرب شد و به برکت ورود پیامبرص نامیثرب به مدینة النّبى تغییر یافت و مسجدى باعظمت به نام مسجد النّبى
پىریزى و ساخته شد ازاقدامات خردمندانه و تحسین برانگیز پیامبر اکرمص در همان سال اول هجرت،
برقرار کردن پیوند اخوّت و برادرى دینى میان مسلمانان بود کسانى که از قبل
در مدینه سکونت داشتند و انصار نامیده مىشدند و کسانى که از مکّه مهاجرت
کرده، به مدینه آمدند و مهاجرین نامیده مىشدند، به سفارش پیامبرص با
یکدیگر پیوند برادرى برقرار کردند و شخص رسول اللّهص نیز با على ع صیغه
برادرى خواند.
[ ] [ ] [ asremahdaviyat ]
قریش با تمام تلاشى که کردند
نتوانستند پیامبرص و مسلمانان را از راه خود بازدارند و براى رسیدن به
مقصود خود اقدام به انعقاد قراردادى مبنى بر تحریم همهجانبه مسلمانان
کردند مضمون قرارداد چنین بود اگر ابوطالب کار محمّد را به قریش واگذار
نکند و پاى خود را کنار نکشد، طایفه قریش با هاشمیان قطع رابطه مىکند
ابوطالب زیر بار آنان نرفت و در پى آن، قریش هر گونه رابطه مانند خرید و
فروش، رفت و آمد و ازدواج را با بنىهاشم قطع کرد
مسلمانان به ناچار به شعب ابوطالب
پناه بردند و با سختى و نهایت دشوارى به زندگى ادامه دادند با اندک غذایى
که مخفیانه به آنان مىرسید، قدرى از گرسنگى خود را برطرف مىکردند اینمحاصره سه سال طول کشید و در این مدّت تعدادى از مسلمانان بیمار شده و چشماز این جهان فروبستند سرانجام پس از تحمّل سختىهاى فراوان، بار دیگر لطف
الهى شامل
مسلمانان شد و به فرمان خداوند،
موریانهاى پیماننامه کفّار را خورد و فقط عبارت »باسمک اللّهم« را باقى
گذارد خداوند متعال خبر این جریان را به پیامبر اکرمص رسانید و پیامبرص نیزآن را با عمویش ابوطالب در میان گذاشت
ابوطالب به همراه گروهى از
مسلمانان از شعب خارج شد و به سوى کعبه آمد در همان حال عدّهاى از بزرگان
قریش در کنار کعبه گرد آمده بودند ابوطالب گفته پیامبرص را براى آنان بازگوکرد و به آنان گفت اگر محمّد راست گفته باشد شما از ظلم و ستم خود دست
بردارید و اگر دروغ گفته باشد بر من است که او را به شما تحویل دهم تا وى
را بکشید
قریش گفته ابوطالب را پذیرفتند و پیماننامه را گشودند و چنان دیدند که پیامبرص فرموده بود
ابوطالب به شعب بازگشت و دو روز بعد مسلمانان به همراه پیامبر اکرمص از شعب خارج شدند ولى باز هم از آزار مشرکان در امان نبودند بعداز مدّتى یاور قدرتمند و بانفوذ پیامبرص حضرت ابوطالب از دنیا رفت و به
فاصله کمى، خدیجه، همسر باوفاى وى نیز دار فانى را وداع گفت فوت خدیجه چنانبراى پیامبرص حزنانگیز بود که تا مدّتى، کمتر از همیشه از خانه خارج
مىشد و آن سال، سال حزن و اندوه نامیده شد
[ ] [ ] [ asremahdaviyat ]
مدّتها بود که غار حرا با
زمزمههاى عارفانه محمّدص آشنا بود و مناجات عاشقانه او با پروردگارش را
مىشنید چهل سال از عمر پربرکت پیامبرص مىگذشت و زمان به دوش گرفتن بارى
سنگین فرارسیده بود
روزى از روزها که پیامبرص در غار
حرا به سر مىبرد فرشته الهى و امین وحى خدایى، جبرئیل فرود آمد و پیام
رسالت رسول خداص را چنین به او رساند یا محمّد اقرأ، اى محمّد بخوان
پیامبرص فرمود چه بخوانم؟ جبرئیل گفت »اقرأ باسم ربک الّذى خلق خلق الانسانمن علق ؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید انسان را از خونى بسته شده
آفرید «
پیامبرص که وظیفه دعوت دیگران به اسلام را داشت، براى انجام وظیفه از نزدیکان خویش آغاز کرد
اوّلین مردى که دعوت را پذیرفت علىع بود و با پذیرش خدیجه، هسته اوّلیه مسلمانان در خانه پیامبرص شکل گرفت
روز به روز تعداد مسلمانان بیشتر مىشد و بر آشنایى آنان با احکام اسلام و
قرآن افزوده مىشد سهسال از دعوت پنهانى رسول خداص مىگذشت که از طرف خداوند دستور دعوت آشکار
صادر شد پیامبرص به کوه صفا رفت و به انذار مردم پرداخت آنان را به دین
اسلام فراخواند و آیاتى از قرآن را براى آنان تلاوت کرد از این پس کفّار
قریش به آزار و اذیّت مسلمانان به شیوههاى گوناگون پرداختند فشار کفّار برمسلمانان به حدى رسید که پیامبرص براى امنیت آنان، دستور هجرت به حبشه را
صادر فرمودند.
[ ] [ ] [ asremahdaviyat ]
در پى آشنایى خدیجه با پیامبرص و
شایستگىهایى که آن حضرت از خود نشان داده بود، علاقهاى در خدیجه نسبت به
پیامبرص پیدا شده بود بیست و پنج سال از عمر شریف رسول خداص مىگذشت و
خدیجه در انتظار فرصتى بود تا علاقه خویش را به پیامبرص و آرزوى ازدواج با
آن حضرت را به گونهاى ابراز کند خدیجه خواسته خویش را با یکى از دوستانش
به نام نفیسه در میان گذاشت و از او خواست با پیامبرص گفتگو کند
نفیسه نزد پیامبرص آمد و جریان را
بازگو کرد وقتى حضرت از اشتیاق خدیجه به ازدواج با خود اطمینان پیدا کرد،
با عموهاى خویش مشورت کرد و آنان نیز با خوشحالى پذیرفتند و مراسم
خواستگارى و جشن عروسى با تشریفات خاصّى برگزار گردید خدیجهدر این هنگام چهل ساله بود و مدّت 25 سال با پیامبرص زندگى کرد و سپس رحلتفرمود او نه تنها همسرى خوب و مادرى مهربان، بلکه یار و مددکارى بىنظیر
براى رسول خداص به حساب مىآمدخدیجه نخستین بانویى بود که به پیامبرى
پیامبرص ایمان آورد و تمام دارایى خود را براى ترویج اسلام در اختیار همسر
خویش گذاشت پیامبر اکرمص نیز محبّتهاى بىدریغ خدیجه را پاسخ مناسب و در
خور داد و تا زمانى که خدیجه زنده بود با کس دیگرى ازدواج نکرد.
[ ] [ ] [ asremahdaviyat ]
پیامبر در حالى به استقبال جوانى
میرفت که بازوان خود را به کار بسته بود و براى کسب معاش و گذران زندگى ازکار و تلاش فروگذار نبود اوّلین شغل پیامبرص چوپانى بود و در سالهاى بعد
به سفرهاى تجارى پرداخت وى که داراى سرمایهاى براى تجارت نبود به پیشنهاد
عموى گرامىاش ابوطالب، با خدیجه دختر خویلد که از زنان سرمایهدار و
بانجابت مکّه بود، قرارداد مضاربه منعقد کرد و از این راه به تجارت پرداخت
پیامبرص با سرمایهاى که خدیجه در اختیارش گذاشته بود به سفرهاى تجارى
مىرفت و پس از بازگشت، اجرت خویش را طبق قرارداد دریافت مىکرد و ایشان
بود که بر اساس آن، افراد شرکت کننده در پیمان، متعهّد به دفاع از حقوق
مظلومان و ستم دیدگان در مقابل ستمگران شده بودند
در طول پانزده الى بیست سال قبل ازبعثت، روش و منش پیامبرص به گونهاى منحصر به فرد بود که او را در میان
اعراب، ممتاز مىنمود صداقت و راستى، خوش خلقى و امانتدارى و تفکّر و
تدبّر خصوصیاتى بودند که موقعیّتى والا براى آن حضرت ایجاد کرده بودند به
طورى که در مواقع اختلاف، حکمیّت و داورى او مورد پذیرش واقع مىشد و حکم
وى جارى مىگشت در جریان بازسازى کعبه معظّم که
قبایل مختلف همکارى داشتند، در پایان کار بر سر نصب حجرالاسود اختلافى پیداشد و هر کدام خواهان این عمل بودند به پیشنهاد ابوامیّه که مسنترین افرادقریش بود بنا بر این شد که اوّلین کسى که از در بنى شیبه وارد شود به
داورى بنشیند و حکم او پذیرفته شود در این هنگام پیامبرص وارد شد و همگى باخوشحالى گفتند او مردى امین و راستگوست و حکم او را مىپذیریم پیامبرص
ردایى درخواست کرد و فرمود که سنگ را میان آن بگذارند و بزرگ هر قبیله
گوشهاى از آن را بگیرد و همگى با هم آن را بلند کنند چنین کردند و حضرت بادستان مبارک خود، حجرالاسود را در مکانش قرار داد و با این تدبیر، اختلاف
قبایل پایان یافت پیامبرصاوقات بسیارى را براى خلوت گزیدن و عبادت و اندیشیدن به غار حرا مىرفت
گاهى تمام روز را در آنجا به سر مىبرد و ماه رمضان را به طور کامل در آنجاسپرى مىکرد این اعمال و عبادات فردى سبب نمىشد که پیامبرص از
فعالیّتهاى اجتماعى دورى گزیند و منزوى شود بلکه آن حضرت به طور فعّال در
اجتماع حضور داشت شرکت فعّال ایشان در پیمانى به نام حلف الفضول نمونهاى
از فعالیتهاى اجتماعى. [ ] [ ] [ asremahdaviyat ]
چون پیامبر اکرمص یتیم بود، سرپرستى او را پدربزرگش عبدالمطّلب به عهده گرفت درمیان اعراب رسم چنین بود که کودکان خویش را پس از تولّد به دایهاى از
میان قبایل اطراف شهر بسپارند تا هم در محیط طبیعى صحرا پرورش یابند و هم
صحبت کردن به لهجه فصیح عربى را فراگیرند بدین منظور و بدان جهت که آمنه
براى تغذیه فرزندش شیر نداشت، عبدالمطّلب به فکر استخدام بانویى پاکیزه و
مطمئن براى نگهدارى فرزند عزیز
کوچکترین پسرش، افتاد سرانجام
تقدیر الهى بر این قرار گرفت که حلیمه سعدیه که از زنان پاکدامن و شجاع
قبیله سعد بود، دایگى پیامبرص را به عهده گیرد
حلیمه، کودک را به قبیله خود برد وهمچون فرزندان خویش از او مراقبت کرد از آن روز که محمّدص به خانه حلیمه
رفت، خیر و برکت به او روى آورد و زندگى وى که با فقر و تنگدستى مىگذشت روبه بهبودى گذاشت و چهره رنگ پریده وى و فرزندانش طراوتى پیدا کرد سینه کم
شیرش پر از شیر و چراگاه گوسفندان و شتران قبیله، خرّم و سرسبز گشت
حلیمه تا پنج سالگى پیامبرص از او
مراقبت کرد و در حالى که از برکات وجود او بهرههاى مادّى و معنوى فراوانى
برده بود، وى را به مادر مهربانش برگرداند
پیامبر اکرمص شش ساله بود که به
همراه مادر گرامیش براى دیدار با اقوام به مدینه رفتند و پس از دیدار با
آنان و زیارت مزار عبداللّه، پدر پیامبرص، راه مکّه را در پیش گرفتند آمنه
در مکانى به نام ابواء رحلت فرمود و پیامبرص از وجود مادرى شایسته محروم شدامّ ایمن که همراه آنها بود پیامبرص را به جدّش عبدالمطّلب در مکّه رساند
دوران کودکى پیامبرص با رنج یتیمى
در سایه حمایت جدّ بزرگوارش سپرى مىشد امّا بیش از دو سال نگذشته بود که
عبدالمطّلب نیز دار فانى را وداع گفت و سرپرستى رسول خداص که کودکى هشت
ساله بود به عمویش ابوطالب واگذار شد محمّدصگر چه از مهر مادر و لطف پدر محروم شده بود ولى ابوطالب به حکم وظیفه
اخلاقى و اجراى سفارش اکید پدرش، عبدالمطّلب، از او نگهدارى و حمایت مىکردو او را مانند فرزندان خویش و بلکه بیش از آنان دوست مىداشت همواره با اوغذا مىخورد و در جاى خود مىنشاند هر جا مىرفت او را نیز با خود مىبرد واز هیچ گونه لطف و محبّتى نسبت به وى دریغ نمیکرد.
[ ] [ ] [ asremahdaviyat ]
هنگام ولادت پیامبر اکرمص حوادث
عجیبى در جهان اتّفاق افتاد در شب میلاد آن حضرت کاخ انوشیروان لرزید و
چهارده کنگره آن فروریخت آتشکده فارس که شعله آتش آن هزار سال زبانه
مىکشید به ناگاه خاموش شد دریاچه ساوه خشکید و در بیابان خشک سماوه آب
جارى شد عبدالمطّلب،جدّ بزرگوار پیامبر اکرمص، هنگام تولّد آن حضرت در حال طواف کعبه بود که
ناگهان بتها فروریخت و درهم شکست و بت بزرگ به رو درافتاد عبدالمطّلب که
از دیدن این صحنه، حیرتزده بود، شنید کسى مىگوید آمنه رسول الله را به
دنیال آورد او با سرعت خود را به منزل آمنه رساند و داخل شد امّا اثرى از
زایمان ندید از آمنه پرسید نوزادت کجاست؟ مىخواهم او را ببینم آمنه گفت
بین من و فرزندم فاصله افتاده است و شنیدم هاتفى گفت هراس به خود راه مده،
بعد از سه روز فرزندت به تو باز مىگردد بعد از سه روز کودک به آغوش مادر
بازگشت و فضاى خانه و اطراف آن را از عطر دلانگیز خویش معطّر ساخت
قابلهها براى قطع بند ناف به خانه آمنه آمدند امّا نوزاد را بدون بند ناف
دیدند.
[ ] [ ] [ asremahdaviyat ]
در عصرى که ظلمت و تاریکى جهان را
فراگرفته بود و علم و معرفت جاى خود را به جهل و نادانى سپرده بود و اثرى
از حیات انسانى به چشم نمىخورد، در تاریکترین نقطه زمین و در میان
جاهلترین انسانها، فردى چشم به جهان گشود که عالَم را به نور وجود خویش
روشن ساخت
در شبه جزیره عربستان و در شهر
مکّه، نیمه شب هفدهم ربیع الاوّل عام الفیل، همان سال که سپاهیان ابرهه
براى نابودى کعبه به مکّه آمدند و بوسیله ابابیل الهى به هلاکت رسیدند،
هنگامى که اهالى شهر در خواب بودند، زنى به نام آمنه بیدار بود و در انتظارتولّد فرزند خویش به سر مىبُرد ناگهانچهار زن بلند قامت، در حالى که بوى مشک و عنبر از آنان به مشام مىرسید و
ظرفهاى بلورین به دستشان بود بر آمنه وارد شدند و به او گفتند از این
نوشیدنى بنوش هنگامى که آن را نوشید نورى از چهرهاش ساطع شد زنان به او
گفتند بشارت باد بر تو به آقاى اوّلین و آخرین، محمّد مصطفىص؛ ناراحت مباش
که ما براى خدمت به تو آمدهایم در این هنگام آمنه به خواب رفت و فرزند،
تولّد یافت آمنه بیدار شد و صحنه عجیبى را مشاهده کرد نوزادش پیشانى خود رابر زمین گذاشته است و انگشت اشاره به سوى آسمان گرفته، مىگوید لا اله
الاّ اللّه در این حال آمنه ندایى آسمانى شنید که بهترین مردم را زاییدى،
نام او را محمّد بگذار و صدایى دیگر به گوشش رسید؛ »جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ
الباطِلُ إِنَّ الباطِلَ کانَ زَهُوقاً«
[ ] [ ] [ asremahdaviyat ]
مدت عمر و حکومت امام زمان بعد از ظهور و تعیین کسی که غسل و کفن و دفن آن حضرت را به عهده می گیرد.
ادامه مطلب [ ] [ ] [ asremahdaviyat ]
امروز بانوان همانند بسیارى از مردم به آینده مىاندیشند؛ به یک انقلاب جهانى و یک حکومت موعود، که چگونه در برابر قدرت هاى بزرگ غلبه پیدا مىکند! آیا برنامههاى او چیست؟ چه کسانى با او همکارى مىکنند و زنان در آن زمان چه نقشى دارند؟ دشمنانش چه کسانىاند و راز و رمز موفقیتش در گرو چیست؟ ادامه مطلب [ ] [ ] [ asremahdaviyat ]